بهار امسال رنگ و بویی جدید با خود به همراه دارد. شکوفههای درختان خبر از بازگشایی مجدد دانشگاه دارند و نسیم بهاری، نفسهای معطرش را هر صبح بر گونههای سرخابی دانشجویان میدمد تا خواب را در سایههای کوتاه دیوار جا بگذارند و مشتاقانه در محیط گرم دانشگاه حاضر شوند.
در این سوی شهر دیوارهای آجرنمای دانشگاه صنعتی شریف سراسر شور و شوقاند.
تالارهای درس با آغوش باز منتظرند تا میهمانان خود را پذیرا باشند. واژهها بر تختههای سیاه جان میگیرند و پروانه میشوند تا در نفسهای هیجان زده استاد و دانشجو پرواز کنند و فضای لرزان کلاس را گرم نمایند.
برج ابن سینا کش و قوسی به خود میدهد و خستگی دو سال تنهایی را از جان به در میکند و ایستاتر از قبل منتظر ورود دانشجویان است.
شریف پلاس با همان عطر همیشگی قهوههایش، برای میزبانی لحظه شماری میکند تا طعم شیرین روییدنی دوباره بر گستره پر هیاهوی شریف باشد و تلخی دو سال دوری را از کام دانشجویانش برباید.
*جکوز دل در دلش نیست که چگونه رسم میهمان نوازی به جا آورد و دستان گرم خود را بر شانه مهمانش بکشد و دل با او یکی کند و روزمرگیها را از جان او پاک کند.
منارههای مسجد نجوای ابریشمی اذان را با خود تداعی میکنند. اینجا بلندای عشق است. خشت خشت دیوارهای مسجد دانشگاه شریف عطر بهشت را در مشام زنده میکند.
شهدای گمنام آرامیده در اینجا چشم به قدوم نیروهای تازه نفس دوخته اند تا فردایی سبز و روشن را نظاره گر باشند.
آغازین روزهای بهار است. آغاز دوباره روییدن کتاب و جزوه بر ساقه دستها.
کوله ام را بر میدارم و راهی دانشگاه میشوم. از خیابانها، چون کودکی ذوق زده، سراسیمه میگذرم و ناگهان خود را مقابل سر در دانشگاه صنعتی شریف مییابم. سر شار از حس بودن میشوم.
تازه میفهمم که چقدر دلتنگ دانشگاه بودم. دلتنگ استادی که مهربانی در وجودش موج میزد، دلتنگ دلهرههای امتحان.
دلتنگ سکوت کتابخانه، دلتنگ جزوههای نیمه کاره. دلتنگ اتوکلاو و بشر آزمایشگاه، دلتنگ چمنهای خیس جلو دانشکده و..
صدای همکلاسی ام مرا به خود آورد. به طرفش میدوم. با دیدنش ناگهان اشک شوق در چشمانم میدود و او را سخت در آغوش میفشارم. با اینکه در این مدت دور از هم نبودیم اما دیدنش در دانشگاه جانی تازه به من داد.
هم قدم او میشوم و خود را به برنامه استقبال دانشگاه میرسانیم. دانشگاه به رسم ادب شاخه گلی را به دانشجویان هدیه میدهد به یاد اولین روز ورودم به دانشگاه میافتم .چقدر با حس امروزم شبیه بود. دلشورهای توام با شور و امید در دلم جوانه زد.
کم کم بقیه دوستانم هم به جمعمان اضافه میشوند و من با دیدن هر یک به وجد میآیم. هرکدام از بچهها از دو سال دوری شان از دانشگاه می گویند.
همهمهای در دانشگاه بر پا شده.
یکی خوشحال است که دانشگاه باز شده و کلاسهای حضوری از سر گرفته شده و دیگری نگران کار و بیزینس نیمه تمامش در بیرون از دانشگاه.
یکی میگوید ای کاش دانشگاه زودتر باز شده بود، مجازی درس خواندن کلافهمان کرد و دیگری میگوید چرا اینقدر زود حضوری شدیم؟ خوش به حال برادرم که در در دانشگاهی دیگر درس میخواند و هنوز خبری از حضوری شدنشان نیست.
با خود میاندیشم به راستی چرا شریف در حضوری شدن کلاسها همچون همیشه سرآمد و پیشتاز سایر دانشگاههاست؟
و در این بین من سراپا شور و شوق و عط ام برای دانشگاهم. برای شریف. برای این دوست داشتنی بی انتها. برای زندگی در شریف...
بار الها در این بهار زیبا از مهر بیکران خویش باز هم به من ببخش و این آغازِ دوباره را برایم آغازی مبارک رقم بزن
*مرکزیترین نقطه شریف مکانی برای استراحت و گعده دانشجویان